پایگاه صالحات- حضرت آیت الله العظمی خامنهای: این جمله که شهید وزوایی به مادرش گفته:
«من کربلا را برای خودم نمیخواهم بلکه آنرا برای نسلهای آینده میخواهم»
از کسی صادر میشود که روح خیلی بلندی داشته باشد و شهید وزوایی الحق از بزرگان بود.
نام: محسن وزوايي
فرزند: حسین
ولادت:تهران_ ۸ مرداد ماه ۱۳۳۹
شهادت: 10/02/1361
محل دفن: بهشت زهرا_قطعه ۲۶_ردیف ۴۴ _شماره ۴۶
آخرین مسئولیت: فرمانده محور لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
زندگینامه
محسن وزوایی، در هشتم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران، در دامان خانوادهای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. شهید وزوایی، دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد. دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم، نفر سوم کنکور رياضي فيزيک شد و در سال ۱۳۵۵ در دانشگاه صنعتي شريف مشغول تحصيل در رشته مهندسي شيمي بود. با کسب رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد. محسن وزوایی، در سالهای نوجوانی با راهنماییهای مؤثر پدر فرزانهاش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از هم رزمان مرحوم آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
شهید محسن وزوایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با عزمی استوار و عقیدهای پاک و بدون وابستگی به گروههای سیاسی، با ایمان و اتکا به خداوند، سراپای وجود خود را در خدمت انقلاب اسلامی تحت فرمان رهبر کبیر انقلاب قرار داد. با تشکیل جهاد سازندگی، به عضویت این نهاد درآمد و برای خدمت به مردم، راهی لرستان شد. او افزون بر جهاد سازندگی، در کمیته انقلاب اسلامی، بسیج مستضعفان و آموزش و پرورش نیز خدمت کرد.
در ۱۹ سالگي عضو اصلي دانشجويان پيرو خط امام بود که لانه جاسوسي دشمن را به تصرف در آورد. او اولين فردي بود که از ديوار سفارت خود را بالا کشيد. سخنگو و مترجم دانشجويان بود. کادر ساز بود و خوش خلق. او بود که از نيروهاي ساده تک رو، فرماندهان گردان و تيپ ساخت.
شهید محسن وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی بر ضد سیاستهای مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی رحمهالله عهده دار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد فرمودند و به این ترتیب، شهید وزوایی از جمله «علمداران گمنام انقلاب دوم» گردید.
سخنگوی جوانان انقلابی
شهید محسن وزوایی پس از ۱۳ آبان ۱۳۵۸، به علت معلومات فراوان عقیدتی و سیاسی، بهره هوشی وافر و نیز تسلط بر زبان و ادبیات انگلیسی، مسئولیت سخنگویی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام رحمهالله را در کنفرانسهای پیاپی و مصاحبه با گزارشگران رسانههای خارجی بر عهده گرفت. هر از چند گاهی سیمای پرصلابت و مصمم او، در تمامی رسانههای ارتباط جمعی غرب، به عنوان سخنگوی جوانان طرفدار امام خمینی رحمهالله منعکس میشد.
شروع جنگ تحمیلی
شهید محسن وزوایی در سال ۱۳۵۸ هم زمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه به پاسداران پیوست و در دورهای فشرده، آموزشهای چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرده، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را به عهده گرفت. شهید وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونهای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را بر عهده گرفت و ضمن حملهای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.
امداد غیبی
در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ طرح ریزی شده بود، شهید محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه میداد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آن که همین چند نفر، توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. در حین تخلیه اسیران، یکی از افسران عراقی با اصرار خواستار ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی شده بود. دوستان محسن به علت مسایل امنیتی، شخصی دیگر غیر از او را معرفی کردند، ولی افسر بعثی ناباورانه گفت:
«نه! این فرمانده شما نیست. او سوار بر یک اسب سفیدی بود و ما هر چه به طرفش تیراندازی میکردیم، به او کارگر نمیشد. من او را میخواهم ببینم».
شهید محسن وزوایی در مصاحبهای از این واقعه، به عنوان «عنایت ائمه هدی علیهم السلام به رزمندگان اسلام» اشاره کرد.
شهادت
محسن وزوایی پس از شرکت در عملیاتهای متعدد به خصوص بیت المقدس سرانجام در ۱۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس هنگام هدایت نیروهای تحت امر بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
وصيت نامه شهيد محسن وزوايي
بسم الله الرحمن الرحیم
(صفحه اول این وصیت نامه بدست نیامده است)
....
از شهادت واهمهای نداریم، این منتهای آرزوى ماست، در جبههها مشاهده میکنیم که چگونه خداوند به کمک رزمندگان اسلام میشتابد و آنها را نصرت میدهد و به مصداق آیه شریفه که میفرماید:
«کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة» را میبینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مینماید.
به یاد دارم در عملیات دوم بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبههها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که برای بیخبران از این معانی، اصلاً قابل تصور نیست. هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت میشود خدا گواه است بین برادران بر سر اجابت آن دعوا میافتد. اینها ارزشهایی است که مکتب اسلام به بشریت ارزانی داشته است.
از آنجا که این حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه حضرت احدیت میدانم.
میخواهم بگویم:
اى عارفان و اى عاشقان لقاء الله، اى معلمین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید، به جبههها بیایید تا ببینید چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به ساحت قرب خداوندی رسیدهاند که جوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از ازدواجش میگذرد سراسیمه در جبهه حاضر میشود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایی را سراغ دارید؟
خدا را شاهد میگیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب به واسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم بر زمین ریخته شده بود؛ وقتى بنا به مشیت الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر و عذاب زیادی متحمل شدم، آن گونه که شاید قابل تصور نباشد؛ بطور یکه در یک شب ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد میکشیدم در عین زجر بدنى، از لحاظ معنوى و روحى لذت میبردم و احساس هر چه سبکتر شدن مى کردم؛ مواقعی که پرستار مراقب من، به مسخره میگفت:
چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى؟ به خمینى بگو تا بیاید درستت کند. دلم برای جهالت و بی خبریاش میسوخت، بر ملامت او صبر کردم و به او گفتم:
«توکل من به خداست و خدا خودش درست می کنه.».
همینطور هم شد.
و الله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم میشد در خود احساس ضعف و کوچکى میکردم. آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران!
امروز در شرایطى هستم که لحظهای غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.
باید تا آنجا که در توان داریم براى خدا کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداختهاند در رأس تمامی اینان به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا است و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش.
پس، از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى نخواهد داشت.
ما به تعبیر امام «باید تکلیف را عمل کنیم». اگر توانستیم دشمن را در هم بکوبیم پیروز میشویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است. پس ما نباید نگرانى داشته باشیم.
این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبههها حاضر شده است شما بیشتر ملت بیگناه را ترور میکنید. شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کردهاید. شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى! آخر چگونه حاضر میشوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راه الله را ترور نمایید؟
این امت باید بداند از
بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید میکند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمیگذارید.
شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نمودهاید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و در تمامی مصافها، فقط روى پشتوانه الهى حساب میکنند و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد.
خدا را شکر میکنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود.
خدا را شکر میکنم که نعمت شرکت در عملیات، به منظور روشن کردن سرزمینهای سرد و بی روح گشته از لوث وجود صدامیان اشغالگر را به نور خدایى نصیبم فرمود.
از خدا میخواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب آیم.
از خدا میخواهم که مرا، به حال خود وا مگذارد که بندهای حقیر و زبون هستم.
پروردگارا به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم.
«اللهم ارزقنا شهادة فى سبیلک».
و اما پدر و مادرم
از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود میبالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم! هنگامى که به یاد میآورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم میپیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین میافکند و شکر نعمت خداى را مینمایم. سفارش میکنم همانگونه که تا به حال عمل کردهاید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم،
به امید اینکه انقلاب حرکتى است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کار گیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامى برخوردارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.
در آخر میخواهم که
۱۴ روز روزه و ۳ ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب میشود آن طور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود.
در خاتمه اگر توانستید جنازهام را به دست بیاورید، آنرا روى مینهای دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من، کمکى به حاکمیت اسلام کرده باشد. انشاء الله
و من الله التوفیق
۲۶/۱۲/۱۳۶۰
ساعت ۱۱ شب جبهه بلد – دزفول
منابع:
کتاب ققنوس فاتح
خبرگزاری فارس
جهان نیوز